درود
کتاب "آدمها و اسبها"ی مجید نوایی را بخوانید. توصیه ی اکید دارم که بخوانیدش. فصل ِ آدمها و اسبهایش محشر است. تمام افکار و زندگیتان را میریزد بهم... فکرتان را مشغول و معطوف به خود میکند... تا حالا هیچ کتابی و هیچ نوشته ای مثل این کتاب به دلم ننشسته بود. بخوانیدش...
تکیه ای از کتاب:
نمیدانم وقتی به باغ وحش رفتهاید، متوجه آدمهایی شدهاید که در جلوی قفس حیوانات مختلف بخصوص قفس میمونها مشغول ادا در آوردن میشوند!؟ بالا و پایین میپرند، زبانشان را در میآورند، صداهای مختلف از حلقوم خارج میکنند، چشمانشان را گشاد میکنند، دندانهایشان را نشان میدهند، دستهایشان را به اشکال مختلف بالا و پایین میبرند، خرناس میکشند، فیش فیش میکنند، از میله قفس بالا میروند و...
بیچاره مامور باغ وحش که مدام باید مواظب اینان باشد تا به حیوانات زبان بسته صدمهای نزنند و بی چارهتر میمون ساکتی که با قیافهای صبور و متفکر، در حالی که دستش را زیر چانهاش گذاشته است، مجبور است این حرکات را تماشا کند و گاه گاهی هم از ترس رم میکند اما راه گریزی ندارد.
مثل اینکه اینها به باغ وحش میآیند تا برای ساعتی حیوانات را سرگرم کنند!!
اینان در زندگی و در میان آدمها هم این چنین هستند!
:.:
پ.ن:
1/ نبودم ی مدت طولانی. زین پس هستم...